در این پست رمان کوارا را آماده کردیم.برای دانلود رمان کوارا از ساحل بهنامی در ادامه پست همراه ما باشید.

دانلود رمان کوارا از ساحل بهنامی

خلاصه رمان کوارا :

کوارا قصه شادابیه که مثل اسمش شادابه. یه دختر بیست و یک ساله که توی زندگیش به نظر میرسه هیچ چیزی کم نداره. دیوانه وار عاشق زندگیه و برای تک تک خواسته هاش تلاش می کنه. یک روز طی یک اتفاق وحشتناک و واقعا عجیب و در عین حال خنده دار با مردی آشنا میشه که به نظر می رسه قرار نیست دیگه ببینتش اما بی خبره از اینکه این مرد خیلی نزدیک تر از اون چیزیه که باید باشه.  شاداب پیشنهاد خانواده و پدرش و برای ازدواج با پسری به اسم محمد می پذیره. بی خبر از اینکه اون مرد آشنا دایی محمده.

پارت اول رمن کوارا :

تمام دیشب خواب می دیدم. خواب می دیدم کنارش هستم... زندگی ام را به او پیوند زده ام و در کنار هم خوشحال هستیم. من شاداب بیست و هفت ساله دختر و پسری داشتم که او پدرشان بود.
هر چند این خواب شیرین با بیداری ام پایان یافت. من شاداب بیست و هفت ساله امروز در زندگی ام ردی از او نداشتم تا این لحظه... تا این لحظه که روبرویم ایستاده بود و تماشایم می کرد. ریش سیاه و سفیدش هنوز هم چیزی از دریای چشم هایش کم نکرده بود. باز هم در چشم هایش غرق می شدم.
فراموش کرده بودم من با این مَرد از سادگی باران تا سیگار را تجربه کرده ام. از تاکسی ارزان تا بی ام و شیک... از تولد تا مرگ!
در ابعاد بیست سالگی ام او برایم یک ممنوعه شیرین بود.
 چند سال بزرگتر از من و ردِ به جا مانده از هیجان و عشق... سکس و مادر شدن... دزدی و خیانت... لذت و درد!
امروز...
یک قدم به عقب رفتم. از او فاصله گرفتم:
-  چی می خوای؟
دو برابر من نزدیک تر شد. در یک قدمی ام ایستاد:
-  همون موقع باید می کُشتیم.
ناباورانه نگاهش کردم. به من می گفت؟!
کیفم را بالا بردم. همان کیف چرمی را که از فروشگاه در تخفیف بهاره خریداری کرده بودم... با وجود کیف کوچک لوازم آرایش و کیف پول فلزی درونش... با ظرف آب و ساندویچ و همینطور کفش های پاشنه دارم. خیزی برداشتم و سنگینی اش را روی سرش نشانه گرفتم و روی شانه راستش فرود آمد.
بازویم را که باز بالا می بردم، گرفته و مهارم کرد:
-  دیوونه شدی؟
دستش بازوی مرا گرفته بود. لعنتی... دستم را پس کشیدم:
-  ولم کن.
راه افتادم. برای دور شدن از او و رو گرداندم. هنوز هم سیاه برازنده تن بی خاصیتش بود و روی تن کثافتش می نشست.
دستش روی شانه ام نشسته و به عقب برگرداندم.
برگشته و با تمام قوا کیفم را تخت سینه اش کوبیدم:
-  گم شو...
مچ دست هایم را هدف گرفت برای گرفتن که یکبار دیگر کیفم را بلند کردم تا به صورتش بکوبم و او بازویم را قبل از فرود آمدن کیف به صورتش گرفت و مهار کرد . فشرد و دست آزرده خاطرم کیف را رها کرد. کیف با صدای وحشتناکی روی زمین افتاد و شکستن چیزی بعد از برخورد شدیدش با بلوک های سیمانی کف پیاده رو طبیعی بود.

 

http://clients1.google.ng/url?sa=t&url=https://magday.ir
http://clients1.google.com/url?q=https://magday.ir/
http://clients1.google.td/url?sa=t&url=https://magday.ir/
http://clients1.google.ac/url?sa=t&url=https://magday.ir/
http://clients1.google.ne/url?sa=t&url=https://magday.ir/
http://clients1.google.cf/url?sa=t&url=https://magday.ir/
http://www.google.com.sl/url?q=https://magday.ir/
http://clients1.google.ml/url?sa=t&url=https://magday.ir/
http://clients1.google.mg/url?sa=t&url=https://magday.ir/
http://www.google.co.ao/url?q=https://magday.ir/