دانلود رمان فایتر از اکرم‌حسین‌زاده

در این مطلب از تک رمان ، رمان فایتر را اماده کردیم.برای دانلود رمان فایتر از اکرم‌حسین‌زاده در ادامه پست همراه ما باشید.

دانلود رمان فایتر

بخشی از رمان فایتر :

نفس از ته دلی کشید، زمین سفید پوش هم مزید بر حال خوبش بود.
بدون اینکه بخواهد نگاهش را پنهان کند، چشم به او دوخت. کیانوش امروز برخلاف همیشه جدی بود و کوچکترین حرفی مبنی بر شوخی نمی‌زد.
نگاه مرد در حال رانندگی به سمتش چرخید و لب زد:
- چیه؟
بی‌حرف سر بالا انداخت، یعنی هیچی.
با وجود چهره‌ی تا حدی درهم او تبسمی کرد؛ اینکه کل مدتی که مشغول صرف شام مفصلی بودند که کیانوش مهمانش کرده بود، به هیچ عنوان سر به سرش نگذاشته بلکه کلی هم جدیت داشت، در نوع خودش منحصر به فرد بود.
دوباره مخاطب کیانوش شد:
- مطمئنی حالت خوبه؟
جفت لپش را باد کرد، نباید خجالت می‌کشید ولی آن ته دلش زیاد با این نبایدها یاری نمی‌کرد و هر بار حس عجیبی داشت. با وجود داشتن لحظات قشنگ آن طور که باید راحت نشده بود، شاید اگر به آینده‌ی رابطه‌شان امیدوار بود، این حس غریب را نداشت.
سوالش را نشنیده گرفت و به جای آن گفت:
- زمان دقیق رفتنت کیه؟
دید که چشمان کیانوش کمی باریک شد و چروک‌های ریزی در اطراف چشمش افتاد:
- چیزی لازم نداری برات بگیرم.
تبسم آرامی زد، از اتفاقی که افتاده بود پشیمان نبود، شاید هر کس دیگری جای او بود باید استرس می‌گرفت، گریه می‌کرد، کاسه‌ی چه کنم دستش می‌گرفت ولی او هر کسی نبود... لیلی بود! لیلی که کم کار غیر معمول انجام نداده بود.
خوب می‌دانست که از نظر قانون و شرع کار خلافی نکرده، نظر مثبت پدرش را هم داشت، به همین سادگی...
یادش می‌آمد از هفده سالگی شاید هم کوچکتر، خواستگار داشت و هرگز دلش برای وصلت با هیچ مردی نجوشیده بود. راستی اگر این مرد نبود، زندگی اکنونشان چگونه بود؟ کجا بودند؟ نازلی و مانی وضعشان به کجا می‌انجامید؟ پدرش کجا بود؟ خودش مجبور به ازدواج با بهراد می‌شد؟
آیا این شوهر چند مدته‌اش حق نداشت؟ خودش چه! حق با او بودن نداشت؟... داشت...
پشیمان نبود.